روزی استادی سر کلاس درس رفت. او به جای دفتر و کتاب و جزوه، چند بسته و یک ظرف شیشهای بزرگ به همراه داشت. شاگردان تعجب کرده بودند و با خود زمزمه میکردند: «اینها برای چیست؟»
استاد پشت میز رفت و شیشه را روی آن گذاشت. سپس از درون یکی از بستهها، سنگهای درشتی درآورد و در شیشه ریخت تا جایی که شیشه پر شد و دیگر جایی برای سنگهای درشت نبود. استاد رو به شاگردان کرد و پرسید: «آیا این شیشه پر است؟» آنها جواب دادند: «بله استاد، پر است.»
استاد از درون بستهی دیگر، شنهایی درآورد